مقدمه
ساختار قومی- قبیلهای جامعهی افغانستان چالشهای فراوانی را بر سر راه تعریف و تشکیل هویت و وحدت ملی قرار داده است. کثرت قومیت در این کشور از یک سو و ناتوانی در حل و هضم این واقعیت، زمینه و شرایط مساعدی را در جهت گرایشات و تعصبات افراطی قومی- قبیلهای خلق نموده است. بر هر کجای ساختار اجتماعی افغانستان که انگشت بگذاریم، نالهی قوممداری و طایفه گرایی از آن بلند میشود. در شرایطی که مسئله خون و رنگ در جهان در حال رنگ باختن است و قابلیتهای فردی و جمعی جلب توجه میکند، مردم افغانستان کماکان خود و دیگران را با صبغه قومی- نژادی میشناسند و مرزبندیهای فرهنگی - اجتماعیشان را بر آن اساس تعیین میکنند. در افغانستان کودکی که چشم و گوش باز میکند، خود را نه یک افغانی بلکه یک پشتو، یک ازبک،یک هزاره و یک تاجیک می شناسند. با این پیش فرض زندگی میکند و با همین ذهنیت نیز در کهنسالی سر بر زمین میگذارد. متاسفانه گرایش افراطی به مسئله قومیت در میان قاطبه نحلهها و قشرهای اجتماعی افغانستان نمود روشنی دارد. از کودکان خردسال گرفته تا نوجوانان، جوانان، بزرگسالان، زنان، مردان، فرهنگیان، عالمان دین، روشنفکران و اربابان قدرت.
در این نوشتار این همه را در سه سطح و لایهی کلی قرار داده و هر یک از سطوح را با ابزار تاریخی- توصیفی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد. اصولا محتوای نوشتار بر مدار پاسخ به این سوال اصلی خواهد چرخید که قومگرایی میان سطوح و لایههای اجتماعی افغانستان چه شرایطی داشته و دارد؟
برای پاسخ به این سوال پیش بینی میکنیم این فرضیه را اثبات و یا تایید کنیم که قوم محوری و قوممداری در تمام سطوح لایههای اجتماعی افغانستان در تاریخ این کشور به صورت نسبی جود داشته و دارد. بدین منظور قومگرایی در افغانستان را در سه سطح و لایهی «تودهها»، «نخبگان فکری» و «نخبگان سیاسی» مورد مطالعه قرار خواهیم داد.
1-قومیت و قومگرایی میان تودهها
احساسات و عواطف ملی زاییدهی تعلقی است که یک جامعه نسبت به داشتهها، باورها و اسطورههای مشترک دارد. از این رو هرچه میزان تعلقات و داشتههای ملی بیشتر باشد، بسیج و تراکم احساسات و عواطف ملی برای اثبات و ایجاد فاکتورهای پیوستگی ملی هدفمند، شکوهمندانهتر و پر دوامتر خواهد بود. اما وجود این عناصر ضروری در افغانستان نتوانستهاند به خوبی فرصت بروز پیدا کنند. از همین رو تصور پرورش و تجلیگری روح ملی و گسترش و گنجایش احساسات ملی در این کشور، تصور دقیقی نیست. در واقع «احساسات ملی» نیز که درک آگاهانه و عوامانه از مظاهر و ظواهر ارزشها و دربافتهای مقبول ملی است، نتوانسته در ذهن و ضمیر مردم کشور، پرورش، گنجایش و انبساط یابد. پراکندگی و پراکندگیجویی در میان ساکنان کشور، احساسات و خویشتن خواهیهای متفرقی را ایجاد کرده است. تحریک و تهییج این احساسات در صورتی متراکم و متمرکز میگردد که نشان و آثاری از تعارضات و تعرضات نسبت به ارزشها و هنجارهای قومی صورت بگیرد. متاسفانه نشانههای قابل اعتمادی در مسیر و سلوک سیاسی- اجتماعی جامعه افغانستان دیده نشده است که راهبردهای گذار از چنین مرحلهای سنجیده شود. سکون و ثبات مندی دور باطل احساسات و علقههای قومی و مذهبی درون مایه و دورنمای کدری از روابط ناپایدار و نامطمئن اجتماعی را در سطح ملی فراهم کرده است.1 مصرحانه باید گفت که مردم و تودههای پایین دست جامعه تا حدود زیادی قومگرایانه فکر میکنند، زندگی میکنند و عمل میکنند. مرزبندیهای قومی و عشیرهای در میان تودههای افغانی تعریف شده و روشن است. در افغانستان فرایند اجتماعی شدن به گونهای است که مردم این کشور بیش از آنکه ملی بیندیشند و عمل کنند، قومی میاندیشند و عمل میکنند. متاسفانه ساختار قومی و قبیلهای در افغانستان مردم این کشور را شدیدا وابسته به قوم و عشیره بار آورده است به گونهای که بسیاری از شهروندان افغانی فقط زندگی در پناه قبیلهشان را ممکن میدانند.« وجود بیش از 200 تیره و قوم در افغانستان که این کشور را در میان کشورهایی که دارای اقوام و فرهنگهای متعددند، عالیترین نمونه عرضه کرده است، باعث شد که جمعیتهای قومی خود را از طرق الگوهای مربوط به سلسله انساب، مذهبی یا زبانی توصیف کنند.»2البته توصیفات لسانی و یا مذهبی در درجه بعدی از توصیفات انسابی و قومی قرار دارد که با جمع شدن چندین گرایش باید با چارچوب نظریه «شکافها» این مسئله را بررسی کرد ولی آنچه مسلم است این که اگر چه گرایشات عقیدتی و لسانی میان تودهها در افغانستان جایگاه خود را دارد و از عوامل سازههای ناقص هویت و وحدت ملی به شمار میآیند اما این قومگرا بودن افراطی تودههای افغانی است که از پیشینه و پشتوانه نیرومندتری برخوردار است. همان گونه که «برنت گلاتزر» میگوید:
«هویت قومی به دلیل دارا بودن مضامین باستانی، بیشتر از گرایشهای اجتماعی دیگر احساس قومی است که در هنگام بروز تعارضات به پرخاشگری خاص منجر میشود.»3
تاریخ افغانستان به یاد ندارد دورهای را که در آن اقوام و طوایف این کشور خویشتن را در یک نظام کلان ملی قرار داده باشند. بدون شک عامل اصلی این نقیصه فقدان آموزش و آگاهی عمومی است. میزان عقب ماندگی و فقدان آگاهی میان تودههای افغانی به حدی است که امروزه افغانستان به عنوان یکی از عقب ماندهترین کشورهای جهان محسوب میشود چرا که از حیث توسعه انسانی شرایط نابسامانی داشته و دارد. این پندار که « روابط متقابل و به دور از گرایشهای قومی، زبانی، و مذهبی در میان مجاهدین و تاکید بر همپذیری متقابل، احترام و اطمینان بر آموزههای سیاسی - مذهبی هم دیگر، صحنههای شکوهمندی از تعامل اجتماعی را در دورههای جهاد ایجاد کرده بود.»4، پنداری اغراق آمیز و و آرمانگرایانه است، چرا که در همین دوره به اذعان بسیاری پس از تضعیف حکومت کمونیستی کابل، تنشها و تعارضات قومی میان نحلهها و تودهها سیر صعودی به خود گرفت به طوری که اوج این تعارضات خود را در سیمای خشونتهای قومی پس از پیروزی مجاهدین در سال 1371 نشان داد.« تنها تفاوت در این بود که منازعات قومی و قبیلهای در سطح جهانی تغییر جهت داد و جنگ و رقابت سران قبایل و اقوام جای خود را به رقابت و جنگ میان فرماندهان محلی برای کسب نفوذ بیشتر سپرد.»5
همانگونه که فقدان آگاهی عمومی میتواند فرایند وحدت ملی در یک جامعه را به تاخیر بیندازد و زمینهها و بسترهای فعال شدن شکافها را فراهم کند، همین طور هم فراهم شدن بسترهای آگاهی اقوام به صورت فوقالعاده نیز میتواند خطر آفرین باشد. چیزی که در رابطه با افغانستان پس از انقلاب کمونیستی و آغاز جهاد در سال 1357ش شاهد بودیم. از این زمان با تضعیف حاکمیت مرکزی و باز شدن مرزهای خارج به روی تودهها، سطح آگاهی و معلومات اقوام فرودست افزایش یافت و برای جبران مرارتها و مصایب گذشته تودهوار وارد صحنههای اجتماعی و سیاسی شدند و همین مسئله باعث بوجود آمدن اصطکاکهای زیادی میان آنان و قوم همیشه حاکم پشتون شد که کماکان در فضای گذشته میاندیشیدند. چنگیز پهلوان کارشناس معروف افغانستان در این زمینه مینویسد:
« بروز و فعلیت تخاصمات و شکافهای قومی و مذهبی، نیازمند تحقق شرایط و عوامل عینی است که این عوامل در قالب آگاهی اقوام و فروپاشی یا تضعیف کنترل اجتماعی طبقه حاکم فقط در سالهای پس از کودتای سال 1357 به وجود آمد.»6«پیر سان لیور» نیز معتقد است پس از انقلاب کمونیستی مردم افغانستان یا اینکه قومگراتر شدهاند و یا این که شکافهای غیرفعال خصلت فعال پیدا کرده است:
« همیشه در افغانستان دستهبندیها و مخالفتهای اقلیتها نیز بر اساس خطوط قومی بروز کرده است. در جنوب افغانستان و در محیط درانیها، اقلیتهای فارسی زبان یا غلزایی غالبا به حزب اسلامی میپیوندند. در شمال افغانستان جایی که حزب جمعیت اسلامی یا حرکت اسلامی سلطه دارد و در روستاهای ترکمن واقع در محیط ازبکها وضع از همین قرار است. حال آنکه در «قاتاقان» اقلیت قرلق در مقابل دیگر ترک زبانها و تاجیکهای وابسته، به شدت به حکومت کابل وفادار ماندهاند.»7
اگر دامنه بحث را به شرایط کنونی توسعه دهیم، باید گفت که در ساختار اجتماعی امروز افغانستان چیزی از گرایشات قومگرایانه تودهها بدلیل فقدان عوامل وحدت آفرین ملی، کاسته نشده است. اگر در سالهای دور رویکرد تودههای قومیتهای محروم در سه دهه به صورت انزجار باطنی از قومیت پشتون حاکم باقی مانده و اگر در دوران جهاد شکافهای قومی به شدت فعال شد و پس از شکست حکومت کمونیستی به اوج خود رسید، امروز شکافهای قومی در سطح تودهها در شکل و شمایل دیگری پیگرفته میشود. شکلی که در ظاهر مبتنی بر اصول دمکراسی است اما نتیجه آن تعلقات و تصمیماتی است که در جریان مشارکتهای اجتماعی در حد بالایی قومگرایانه است. نمونه آن انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی بود که طی سه چهار سال گذشته برگزار شد و میزان وفاداری تودهها به کاندیداهای قومی را به خوبی نشان داد.
2-قومیت و قوم گرایی در سطوح میانی
منظور ما از سطح میانی آن دسته از دستهها یا افرادی است که از سطح تودهها فراتر و از سطح حاکمیت فروترند. بنابراین میتوان این عده را در قالب دو دسته مورد مطالعه قرار داد:
الف) عالمان، دانشگاهیان و فرهنگیان قومگرا
کشورهای توسعه یافته که مسایل قومی و عقیدتیشان را حل و فصل کردهاند، زمانی این توفیق برای آنان حاصل شد که نخبگان فکری در این کشورها دریافتند که راهی به جز آن وجود ندارد مگر اینکه هر چه سریعتر شکافهای قومی و عقیدتی را به صورت معقولانه و نظاممند ترمیم نمایند. در این پروسه عالمان دینی، اندیشمندان و روشنفکران، فرهنگیان و ارباب جراید و رسانهها نقش مثبتی ایفا نمودند تا اینکه امروزه در مییابیم در کشوری مانند سوئیس که یک کشور چند قومی است، اثری از گرایشات مخرب قومی و متعاقب آن انسداد سیاسی و اجتماعی به چشم نمیخورد.
اما در افغانستان آهنگ حرکت به سوی شکلگیری هویت ملی از سوی نخبگان فکری مسیر معکوسی را طی کرده است. کارنامه گذشته رهبران دینی، تحصیلکردگان دانشگاهها و اندیشمندان و فرهنگیان، حس ناامید کنندهای را به انسان تلقین میکند. اگر پدیده قومگرایی در سطح تودهها را به حساب ناآگاهی آنان بگذاریم، وجود این پدیده در میان قشر فرهیخته و نخبه را چگونه توجیه کنیم؟ متاسفانه نگاه به گذشته موارد فراوانی را نشان میدهد که نخبگان فکری یا بدلیل اندیشههای شخصی و یا بدلیل قرار داشتن در خدمت اربابان قدرت، عملکردهای منفی و مخربی را بر ضد وحدت و هویت ملی انجام دادهاند. اینک به اختصار این عده را در سه دسته و مختصرا مورد مطالعه قرار میدهیم.
رهبران دینی قومگرا
تعالیم و آموزههای مذهبی به دلیل جزیی بودن و درآمیختگی با روح و خصلتهای محیطی و قبیلهای، تعلق و تعصب عمیقی را در مجموعههای انسانی پیرو ایجاد میکند. از همین رو میزان همسانی و فشردگی اجتماعی در جوامع مذهبی بسیار عمیق،پردوام و گسست ناپذیر است. به همین جهت وحدت و مشترکات مذهبی میتواند از مبانی اصلی و مهم تشخص هویتی و وفاق ملی به شمار آید. شاید هیچ عنصری را به اندازه مذهب نتوان در جامعهی افغانستان تاثیر گذار و تعیین کننده در روابط و ساخت اجتماعی قومی برشمرد. دو مذهب بزرگ تشیع و تسنن و نیز فرقههای متعدد مربوط به این دو گروه مذهبی که مردم افغانستان را پوشش دادهاند، نوعی در مرزهای الزامآور فرهنگی- اعتقادی در میان پیروان متفرق خود ایجاد نموده اند. 8
البته از یاد نباید برد که صحبت از قومگرایی است و سخن از فرقهگرایی مذهبی در این مجال میسر نیست. در این فرصت بحث از عملکرد رهبران دینی بدلیل گرایشات و مواضع قومگرایانه آنان است که بدینوسیله شکافهای متقاطع به شکافهای متراکم تبدیل میشود. در افغانستان تضادهای قومی از دریچه مذهب دو طرف مشخص دارد. در حالیکه در یک طرف اکثریت مذهبی سنی حنفی با ترکیبی از پشتونها، تاجیکها و ازبکها قرار دارد، در طرف دیگر گروه اقلیت هزاره شیعه مذهب جای میگیرد. بنابراین تمایلات و گرایشات افراطی رهبران مذهبی علیه شیعیان هزاره، قومیت و مذهب را در هم میآمیزد و شکاف متراکم را پدید میآورد. در افغانستان چند رویداد تاریخی که در آن رهبران مذهبی با توجه به عنصر قومیت و مذهب علیه شیعیان هزاره و تراشیدن مبنای شرعی فتوا دادهاند، نقطه عطف محسوب میشود.
« بزرگترین نمایشی که علیه شیعیان هزاره انجام شد، قتل عام آنان توسط امیر عبدالرحمنخان در دهه 90 قرن نوزدهم میلادی بود که با بسیج عمومی بر اثر فتوای جهاد مولویهای سنی علیه آنها، نردیک 62 درصد از شیعیان هزاره قتل عام و دهها هزار نفر دیگر به غلامی، کنیزی و بردگی گرفته شده و به بازارهای داخلی و خارجی خرید و فروش گردیدند.» 9 مولویان درباری که آلت دست عبدالرحمن بودند، فتواهای تکفیر هزارهجات را صادر میکردند و قتل و عام و غارت آنان را واجب میشمردند.»10امیر عبدالرحمنخان در سال 1304 ق. چند نفر از مولویهای را به حضور خواسته دستور داد که متفقا کتابی در خصایل جهاد علیه شیعیان هزاره و وجوب امر پادشاه و قتل و غارت یاغیان تالیف نمایند. سیزده نفر از مولویان سنی مذهب دست به کار شدند و بعد از دو سال کتاب مورد نظر را به نام «تقویمالدین» به حضور امیر مذکور تقدیم کردند. این کتاب در سال 1306. ق. توسط دولت چاپ و در سطح وسیعی بین مردم پخش گردید.»11
در دوره جهاد نیز شیعیان هزاره افغانستان که به صحنه آمده بودند و برای اولین بار خواهان مشارکت سیاسی شده بودند، توسط برخی از رهبران مذهبی مورد بیمهری قرار گرفتند. مواضع تند و انعطاف ناپذیر و نظرات فقهی تنگ نظرانه مولوی «یونس خالص» در خصوص شیعیان هزاره مشهور است و همین طور جنگهای خونینی که «عبدالرسول سیاف» با بینش مذهبی علیه شیعیان هزاره به راه انداخت، در قوم گرایی و انسداد سیاسی دارای جایگاه است. عریانتر از همه خصومتها و کشتارها و کینه جوییهای شدید و فجیع گروه طالبان که با شعار اجرای شریعت اصیل به میدان آمده بودند علیه هزارهها در اذهان جهانیان نقش بست. «لورل کورنا» افغانستان شناس معاصر در این زمینه مینویسد:
«قوم هزاره که شیعه مذهب بودند، از نظر طالبان کافر به حساب میآمدند، به طور خاصی مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند.»12
روشنفکران و تحصیل کردگان قومگرا
اندیشمندان، روشنفکران و تحصیلکردگان به عنوان رهبران فکری جامعه نمادی از وجود و یا عدم هویت ملی در یک کشور به حساب میآیند. در افغانستان همانگونه که رهبران مذهبی در موارد بسیاری به دام قومگرایی افتادند، روشنفکران و تحصیل کردگان نیز آن چنان که باید و شاید نتوانستند از پیلهی تنیده شده قومگرایی خود را بیرون بکشند. از این جاست که قومگرایی در سطوح تودههای فوقانی افغانستان تا حدود زیادی محصول تراوشات فکری نخبگان تحصیل کرده است. آنانی که اغلب بدون پیش فرضی از کشور خارج شدند اما با موجی از گرایشات نژادی و قومی به افغانستان بازگشتند.
« در واقع ظهور ناگهانی و همگانی ناسیونالیسم موجود در رفتار گروههای سیاسی - قومی بازتاب همان عقدههای فروخوردهای است که در سایه حاکمیت انحصاری جولانگری ناسیونالیسم پشتون نطفه بسته بود. قومیتخواهی و ملیتگرایی پدید آمده در بستر سیاسی بیست سالهی اخیر پاسخی است به سلطه گری و تمامیت خواهی پشتونیزم سیاسی - تاریخی که تمام امتیازات ملی و مجاری قدرت سیاسی را در اختیار داشته و سایر ملیتها و اقوام را رندانه و زورمدارانه در حاشیه رانده اند.»13 «بنابر تفکر رایج در پشتونیزم اقوام دیگر فاقد تواناییهای لازم برای اداره حکومت هستند و چنان چه جسارت چنین کاری را بیابند میتوان آنان را با به کار بستن قدرت سرکوب کرد.»14
بنابراین تفکر برتری نژادی قومی پشتونها بر دیگر اقوام افغانستان ریشه در دیدگاههای اندیشمندان متفکران پشتون دارد. آنان بر این باورند که همان گونه که نام «افغانستان» اشعار دارد، این سرزمین بالاصاله متعلق به آنان است و اقوام دیگر از نقاط دیگری وارد شدهاند. بنابراین « از منظر متفکران پشتونیزم تمامی مردم افغانستان حیات و حیثیت خود را مدیون پشتونان هستند و باید بپذیرند که کسی جز پشتونان نمیتواند بر افغانستان حکومت کند.»15
تلاش همه جانبه پشتونها در اجرای سیاست قومی و «همانند سازی» در حوزه فرهنگی نمود بسیاری داشته است. آنچه که در این جا لازم به ذکر است این که؛ پشتونها در تاریخ معاصر افغانسان پیوسته « تلاش کردهاند با حمایت رسمی و همه جانبه، توسط عدهای از محققین پشتون نظیر «عبدالحی حبیبی» به تثبیت تاریخی پشتونها پرداخته، خصوصا زبان قومی « پشتون» را به عنوان زبان ملی بر تمام کشور احاطه دهند.»16
دامنه گرایشات قومی از جانب متفکران و تحصیلکردگان افغانی به فضای کنونی جامعه افغانستان نیز کشیده شده است. در حالیکه بسیاری از متفکران و اساتید دانشگاهها بدنبال شروع جنگهای داخلی در سال 1357ش. افغانستان را ترک کردند، اما با سقوط طالبان در سال 1380ش. بسیاری از آنان به افغانستان بازگشتند. حداقل انتظار از این عده این بود که سالها سکونت در کشورهای توسعه یافته، قالب اندیشه آنان را دگرگون کرده باشد. اما در عمل چیزی دیگری را مشاهده میکنیم. در فضای کنونی افغانستان که دانشگاهها و مراکز علمی به صورت نسبی فعال شده، صحبت از قومیت و زبان و مذهب در اندیشه نخبگان علمی واندیشهای جایگاه رفیعی دارد. برخواسته از تفکرات قومسالارانه است که قومگرایی به صورت متناوب به سطوح فوقانی یعنی دولتمردان نیز کشیده میشود.
همان گونه که «پیر محمد ملازهی» از کارشناسان برجسته افغانستان در رابطه با تصویب قانون اساسی افغانستان در سال 1382 ش. مینویسد:« نکته جالب این که طیف روشنفکر و نخبگان سیاسی سکولار نیز با وجود آن که در اساس باید از دمکراسی پارلمانی طرفداری کنند، متاثر از گرایشهای قومی به قضاوت و تصمیمگیری پرداختند.»17
نخبگان فرهنگی و قومگرایی
در افغانستان گونه گونی قومی نژادی، فرهنگهای متفاوت را به نمایش گذاشته است. مجموعههای تفکیک شدهی فرهنگی چنان در روح و سطوح زندگی منسوبین خود پیچیده که گاه و بیگاه فرصت و اجازه مراوده با سایر فرهنگهای مجاور را نیز سلب میکند. اما آنانی را که در این جا به عنوان نخبگان فرهنگی میشناسیم در فرایند قومگرایی و شکافهای قومی چه جایگاهی داشته و دارند؟ مقصود از نخبگان فرهنگی روشن است. آنانی که در عرصه فرهنگ جامعه دستی بر آتش دارند، آموزگاران، اربابان جراید و رسانهها، هنرمندان و تمام کسانیکه در سطوح میانی از رهگذر فرهنگ جای میگیرند.
همانگونه که میزان قومگرایی میان رهبران مذهبی و نخبگان علمی- اندیشهای را در حد بالا دانستیم، در رابطه با نخبگان فرهنگی نیز این فرضیه صادق است. تمام آنانی که گذشتهها را روایت میکنند از تبعیضات افراطگونه میان دانشآموزان از سوی آموزگارانشان سخن میگویند. در افغانستان پایین بودن سطح آموزش ابتدایی از یک سو و تعصبات معلمین منسوب به گروه قومی حاکم پشتون که به مناطق غیرپشتون اعزام میشدند، از سوی دیگر، رنجهای مضاعفی را بر دانشآموزان اقلیتهای قومی وارد میکرده است. تاریخ گواهی میدهد که مکاتب جدید در مناطق شیعه نشین بسیار دیرتر از مناطق دیگر رواج یافت اما پس از آن نیز فرزندان هزارهها به دلیل تعصبات کور معلمانشان که اغلب پشتون بودند، پس از سالها تحصیل، بیسواد از مکتب فارغ التحصیل میشدند.!
اما در خصوص اصحاب جراید و رسانهها باید گفت که از زمانیکه پای جراید به افغانستان باز شد با نوعی قومگرایی همراه بود. یکی از اولین و مهمترین نشریاتی که در زمان سلطنت امان الله شاه در کابل انتشار یافت «سراج الاخبار» نام داشت که توسط شخصیت فرهنگی و فرهیخته پشتون «محمود طرزی» منتشر میشد. « یکی از اهدافی که محمود طرزی و دوستان او با نشر سراج الاخبار و تأسیس مشروطیت دوم پیگرفتند، ترویج ناسیونالیم جدید و از نوع غربی آن بود...طرزی به جای تقویت مشترکات ملی که در حاکمیت ارزشهای واقعی اسلام که در فرهنگ ممتد تاریخی و اجتماعی متجلی است، به تقویت فرهنگ یک قوم یعنی افغان یا پشتون و تحمیل آن بر تمامی اقوام کشور پرداخت. خود طرزی برای «افغانی» ساختن تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، قزلباش، نورستانی و دیگران و نسخ کردن نام تاریخی کشور(خراسان) تلاش وسیع و همه جانبهای را بکار گرفت که از جمله آنها ترک نام خانواگی و با سابقه خودش و برگزیدن لقب« افغانی» به جای آن بود. طرزی برای دست یابی به اهداف یاد شده و پس از تغییر نام خود نام سراج الاخبار را که روزنامه ملی کشور بود، تغییر داد و نام آن را از «سراج الاخبار» به «سراج الاخبار الافغانیه»، تغییر داد»18 پس از محمود طرزی و سلطنت امان الله خان و به قدرت رسیدن نادر شاه و برادرانش، جو فرهنگی افغانستان قومگرایانه تر شد و معدود مطبوعاتی که نشر میشدند، نخبگان سیاسی حاکم را در فرایند قومگرایی همراهی میکردند. با وقوع انقلاب مارکسیستی و برآمدن مجاهدین، فضای سیاسی و متعاقب آن فرهنگی به کلی دگرگون شد و به تبع شکل گیری گروهها و احزاب قومی، فرهنگیان قومگرا در داخل و خارج افغانستان پرورش یافتند که نتیجه آن وجود تعلقات افراطی میان اصحاب فرهنگ به صورت مشهود در فضای کنونی افغانستان است. کشوری که هم اکنون در عرصههای فرهنگیاش جلوهی روشنی از قومگرایی دیده میشود و در عرصههای خصوصی، رسانهها، مطبوعات و حتی فعالیتهای هنری به صورت کاملاً تفکیک شده توسط وابستگان قومی انجام میپذیرد. تولید و پخش چند فیلم سینمایی از جمله «بادبادک باز» در سال 1385 که در آن به اقلیت قومی هزاره گستاخانه توهین شد، نمونه خوبی ازحضور قومگرایی در صحنه هنری امروز افغانستان است.
ب) گروهها و احزاب قومی
احزاب و گروههای قومی در سطوح میانی جامعهی افغانستان جای بحث زیادی دارند. برای احزاب و گروههای سیاسی در افغانستان نمیتوان تاریخچهای با قدمت زیاد در نظر گرفت. چرا که تا قبل از چهل سال اخیر در افغانستان احزاب و گروههای سیاسی وجود نداشتند تا از قومگرا بودن یا نبودن آنها صحبت کنیم. آن اندک مقاومتهایی که در برابر حکومتهای گذشته خصوصا از جانب هزارهها صورت گرفته است، نمیتوان به آن رنگ و لعاب حزبی و سیاسی داد بلکه فقط در سطح شورشهای خود بنیاد قابل طرح هستند. باتحولات سیاسی در سه - چهار دههی اخیر افغانستان بحث از احزاب و گروههایی که قومی تأسیس شدند، قومی اندیشیدند و قومی عمل نمودند، بسیار پر دامنه است. اولین ردپای احزاب قومی را میتوان مربوط به سال 1947م. دانست.
« در انتخابات هفتمین مجلس افغانستان سه حزب اصلاح طلب شرکت داشتند. احزاب «وطن»
و «ندای خلق» با گرایشهای خاصی که میان نمایندگان فارسی زبان داشتند و تعلق به اقوام غیر حاکم بودند و در مقابل این دو، حزب سوم موسوم به «ویش زلمیان» با گرایش پشتونیزم بوجود آمد.»19
چندی پیش از آغاز جمهوری داوود خانی (1352) بسیاری از تحصیل کردگان افغانی که به کشوهای غربی بویژه روسیه رفته بودند، به افغانستان بازگشتند. این عده حزب« دمکراتیک خلق افغانستان» را با گرایش شدید مارکسیستی تأسیس کردند. این حزب در سال 1945م. به دو حزب «دمکراتیک خلق» و «پرچم» منشعب شد. در این انشعاب، افراد در هر دو مجموعه، گرایشهای قومی و زبانی تأثیر جدی خود را نشان میدهد. فهرست اسامی اعضای مرکزی هر دو جناح به خوبی گرایشهای قومی، زبانی و سمتی اعضای حزب را به نمایش میگذارد. خلقیها در روش و احساسشان به پرچمیها دارای تمنیات ناسیونالیستی بیشتری بودند، خلقیها بیش تر مربوط به پشتونهای افغانستان بودند»20 در این میان دو حزب «افغان ملت» و «ستم ملی» نیز سر برآوردند که هر دو حزب با نام و شعاری تأسیس شدند که از آن رایحه قومگرایی به مشام میرسید. حزب «افغان ملت» توسط محمد فرهاد تأسیس شد و اکثریت کامل اعضای آن را پشتونها تشکیل میدادند و اغلب دارای مرام مارکسیستی و متهم به تمایلات نژاد سالاری و داشتن تعصبات قومی و زبانی بودند.« اکثریت اعضای افغان ملت را پشتونها و به خصوص جوانان قبایل و نوار مرزی تشکیل میدادند. زیرا شعار اصلی این حزب که طرفداری از پشتونستان میکردند، برای مردمان و قبایل مرزی در مناطق پشتونستان جذابیت بسیار داشت و اقوام دیگر در میان آن دیده نمیشدند. این حزب بعدها به علت داشتن اندیشههای نژاد سالاری و تعصبات قومی و زبانی اهمیت و نفوذ خود را از دست داد.21
حزب «ستم ملی» دیگر حزبی قومی است که در همان زمان و دقیقا در برابر اهداف آرمان حزب افغان ملت تأسیس شد. در واقع این حزب که رهبری آن را «طاهر بدخشی» بر عهده داشت از اقوام غیر پشتون بودند و با نام «ستم ملی» میخواستند چنین وانمود کنند که دو سده پشتونها براقوام دیگر ستم روا داشتهاند. « نگرش ستم ملی بر آن بود تا جوانان ملیتهای محروم از قدرت سیاسی ( ازبک، هزاره، تاجیک....) را در یک تشکل سیاسی انسجام بخشیده و در راه احقاق حقوق مدنی و سیاسی شان تلاش کنند.»22 اما اعضای این حزب خودشان را کماکان به آرمانهای مارکسیستی وفادار میدانستند. همان گونه که محمد صدیق فرهنگ مینویسد:
«از شیوه استدلال شفاهی وابستگان آن پیدا بود که با مارکسیسم قطع علاقه نکرده لیکن مدعی بودند که شرایط افغانستان، تضاد عمده در جامعه، تضاد قومی است نه طبقاتی و قوم پشتون را به حیث کل مسئول ضیاع حقوق سایر اقوام میشمردند.»23طاهر بدبخشی تاجیک تبار بنیانگذار این حزب که در کنار او سلطان علی کشتمند هزاره تبار نیز چهرهای مهم بشمار میرفت بر این باور بود که؛ تضاد درجامعه افغانستان تضاد قومی است و حاکمیت دیرینه یک قوم بر اقوام دیگر است و ستم، ستم ملی است نه تضاد طبقاتی. از این رو او سعی میکرد تا با شعار «ملیتهای محروم» روشنفکران و جوانان تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن را دور هم جمع نموده و به حقوق ملی و مدنی شان آشنا سازند.24 این حزب هر چند که خود را فرا قومی میانگاشت و به هواخواهی از ملیتهای محروم برخاسته بود اما از اینکه رویکرد ضد پشتونی را پیشه کرده بود، خود حزبی قومگرا بود.
احزاب جهادی قومگرا
در حقیقت اوج احزاب قومگرا را در افغانستان باید درخصوص احزاب جهادی مورد مطالعه قرار داد. پس از کودتای مارکسیستی توسط نور محمد ترهکی و ارتش افغانستان و سرنگونی رژیم تازه تأسیس نظام جمهوری داوود خانی در افغانستان، احزابی از دل توده و طبقات میانی سر برآوردند که میتوان گفت که قاطبه آنان، حزب قومی بودند. احزاب پر شماری که آن روزگاران، احزاب جهادی خوانده میشدند، گروههای مسلحی بودند که توسط عدهای از یک قومیت هم فکر تأسیس میشدند و نیروهای رزمیشان را عمدتا از درون قبیلهشان انتخاب میکردند و حال آنکه بعضا خود را ملی مینامیدند و از پسوند « افغانستان» هم استفاده میکردند.«احزاب سیاسی و جهادی در افغانستان با تأثیر پذیری از الگوی سنتی ساختار اجتماعی افغانستان، در شبکههای قومی و روابط خویشاوندی جامعه محصور مانده و دانش سیاسی نخبگان سیاسی احزاب در نتیجه جهتگیری و روشهای سیاسی آنان بر اساس آداب، رفتار و نگرش قومی شکل گرفته است. در نهایت قومیت در رقابت سیاسی و سهم گیری در حاکمیت مرکزی نقش تعیین کنندهای یافته است.25
به هر حال در افغانستان رهبران احزاب جهادی توانستند از میان قبایل و اقوام نزدیک به خودشان یارگیری کنند و همان گونه که الویه روآ میگوید:
« احزاب کاملا در واقع از الگوی انشعابات جامعه افغانستان به اقوام مختلف
شکل گرفتهاند»26
از میان چهار قوم بزرگ افغانستان تنها ازبکها بودند که بدلیل پیوند محکمشان با رژیم کابل اقدام به تأسیس حزب جهادی نکردند اما سه قوم پشتون، هزاره و تاجیک به سهم خود گروههای سیاسی و نظامی فراوانی را بوجود آوردند. سه منطقه مجزای قومی و سیاسی را میتوان در جنبش مقاومت افغانستان شناسایی کرد. جنوب کشور محل سکونت پشتونها به احزاب حکمتیار، خالص، گیلانی و مجددی پیوسته بودند. شیعیان و هزارهها به احزاب شیعی روی میآوردند، و سر انجام فارسی زبانان شمال کشور، به جمعیت اسلامی میپیوستند. این نشان از آن دارد که همیشه در داخل افغانستان دسته بندیها و مخالفتهای اقلیتها بر اساس خطوط قومی بروز کرده است. در جنوب افغانستان و در محیط درانیها، اقلیتهای فارسی زبانان غلزایی به حزب اسلامی میپیوندند. در شمال افغانستان جایی که حزب جمعیت اسلامی یا حرکت اسلامی سلطه دارد وضع از همین قرار است.27
اما در عرصه عمل رهبران احزاب جهادی در خصوص مسایل قومی و نژادی حساسیت و شدت عمل زیادی به خرج دادند. هم در دوران جهاد علیه نیروهای اتحاد شوروی و دولت مرکزی و هم پس از پیروزی در سال 1371 فجایع بسیاری از رهگذر اختلافات بوجود آمده میان احزاب جهادی، به وقوع پیوست. این جاست که دیگاه «رابرت گِر» در رابطه با رهبران قومی قومگرا تصدیق میشود:
«رهبران گروههای قومی سعی میکنند با توسل به مخاطرات تاریخی قومی و عنصر فرهنگی مشترک به تقویت هویت گروهی بپردازند. وقوع کشمکشهای جدی آثار پایداری در خاطره مردم باقی میگذارد.»28
به طور کلی در افغانستان قبل از کودتای مارکسیستی و حتی بعد از آن همه چیز بر محور قوم و قبیله بوجود آمده و میچرخد. حتی احزاب سیاسی روح قبیلهای دارد. گروههای چپ، مسلمانان میانهرو توفیق این را نداشتهاند که ملاحظات قبیلهای را در نظر نگیرند.... احزاب و گروههای سیاسی - جهادی، نمود سیاسی قبائل هستند و تنها وجه مشترک آنها بعد از اسلام، پسوند «افغانستان» است. هیچ حزبی نمیتواند ادعای نمایندگی از کلیهی مردم افغانستان را داشته باشد. افغانستان تا هنوز که هنوز است، فاقد یک حزب ملی که به همه مردم نظر داشته باشد، هست.29
کارکرد قومی تمام احزاب جهادی در زمان جنگهای داخلی و حتی پس از آن، چنان عیان و آشکار است که افغانستان شناسانی مانند «ژان ژوس پویک» و «الویه روآ» از آن به نوعی انتقاد میکنند:
« کلیه احزاب سیاسی چه در کابل و چه در پیشاور، شدیدا از عوامل نژادی سوء استفاده کردهاند تا مردم افغانستان را گمراه سازند و بر آنها حکومت کنند. در حالیکه خود احزاب، وابستگی به نژاد را انکار میکردند،... وابستگی برخی از افراد گروههای مختلف به یک حزب نمیتواند حاکی از آن باشد که چنین حزبی توانسته است میان گروههای نژادی اتحاد برقرار کند.»30
« تمام احزاب هفتگانه سنی در میان گروهها و قبایلی که به مسایل قومی و نژادی نیز اهمیت میدهند، هواداران و طرفداران بسیاری دارند، ولی همیشه یک نوع کشمکش دایمی که حاکی از تعصبات قومی و قبیله ای است، در پیوندهای سیاسی به چشم میخورد.»31
در میان احزاب جهادی تنها و آن هم در مقطعی محدود، حزب اسلامی حکمتیار موفق شد که از دیگر اقوام افغانستان بویژه هزارهها نیز تا حدودی عضوگیری کند. اما پس از چندی این قلیل تعاملات هم از بین رفت و این حزب در سطح پشتونها و آن هم طایفه غلزایی متوقف ماند.
احزاب در شرایط کنونی افغانستان نیز وضعیتی بسیار متفاوت از آنچه در دوران جهاد دیدیم، ندارند. تنها تفاوت در این است که از نظامیگری احزاب تا حدودی کاسته شده است. هم اکنون در افغانستان نزدیک به صد حزب قانونی وجود دارد که به ضرس قاطع میتوان گفت که اگر احزابی موفق شده باشند از سطح ثبت و اساسنامه فراتر روند و از میان تودهها عضوگیری کنند، تنها موفق خواهند شد از میان جوانان و تحصیل کردگان همنژادشان عضو گیری کنند و همین ها هستند که در جریان فرایند انتخابات چشم به آرای تودههای هم ریشه دارند.
3-قومگرایی در سطوح فوقانی
منظور از سطح فوقانی آنانیاند که در راس هرم یک اجتماع قرار دارند. آن عدهای اندک که توان برآوردن خواستها و تحمیل ارادهشان را بر اکثریت جامعه دارا هستند. در معنای کلی در سطح فوقانی حاکمان و دولتمردان جای میگیرند که تمام قوا، نهادها و ارگانهای اجرایی، تقنینی و قضایی یک کشور را شامل میشوند. از آنجا که قدرت تصمیمگیری و اجرا در دستان این سطح از جامعه قرار دارد، مسئولیت آن در قبال نتایج آن بسیار مهم و حساس است. کلا خوب و بد یک کشور و اجتماع به عملکرد این عده باز میگردد.
در مورد افغانستان در سطح فوقانی رگههای نیرومندی از مشارکت ملی در تاریخ دویست و پنجاه ساله این کشور به چشم نخورده است. همواره حاکمیت(بجز از یکی - دو مورد و آن هم کوتاه مدت) میان قومیت پشتون دست به دست میشده است. بنابراین نابرخوردای وسیع مردم افغانستان از مشارکت سیاسی، فرضیه قومگرایی در سطوح فوقانی را تقویت میکند. اساسا کشور امروزی افغانستان به سال 1747 میلادی توسط احمد خان ابدالی تاسیس شد و از آنجا که پشتونها در سطح کل به افغان شهره هستند، نام این کشور«افغانستان» نهاده شد. در حالیکه قبل از آن اثری از این کلمه در ادبیات جغرافیایی و سیاسی دیده نمیشد. از آن پس نخبگان سیاسی و علمی- فرهنگی پشتون تلاش وافری به خرج دادند که این نام را به اصطلاح بینالمللی کنند و البته که موفق هم شدند. از آن پس کشوری با این نام در جامعهی جهانی پذیرفته شد و حال آنکه نام «افغانستان» تنها گروه قومی با فراوانی جمعیت زیر پنجاه درصد را پوشش میدهد. لذا درصد بیشتری از مردم این سرزمین به این نام تعلق خاطری نشان نمیدهند. در افغانستان تجربه تکرار سیستم سیاسی، نمایشگر نهاد معیوب و ناقصی است که نتوانسته ساختتار قابل قبول و متناسب با بافت و خواست جامعه افغانستان ارایه دهد. کارکرد دولت در افغانستان، تکرار و تداوم سیستم ناکارآمد سنتی بوده که هیچ گاه نخواسته یا نتوانسته « جامعیت ملی» و « اقتدار مشروع » پیدا کند. اصولا دولتها در افغانستان کارکرد و ویژگیهای مشترک همانندی داشته که یکی از آنها « تثبیت و توسعهی قوم مرکزی» و دیگری « تضعیف و تسلیم آوری و حاشیهنشینی» سایر اقوام و اقلیتهاست. «حاکمیت یک جانبه و زورمدارانهی زمامداران پشتون اعمال انحصار و تمامیت خواهی قومی وسیاسی در صحنه قدرت و حاکمیت سیاسی، مجال مشارکت سایر اقوام حتی نخبگان آنها را در ساختار حکومت افغانستان سد کرده بود. ترویج و تحکیم اندیشه و آرمان انحصارگری، به تدیرج تبدیل به فاشیسم سیاسی- قومی در صحنه حاکمیت و در میان زمامداران کشور شده بود.»32
بنابراین « دولت در افغانستان از ابتدای تشکیل نظام سیاسی تا امروز یک دولت نژادی و قبیلهای بود. این چنین دولتی نمیتوانسته است احساسات و خواستههای قبیلهای - قومی خود را نادیده بگیرد. دولتها عموما متاثر از خواستهها و احساسات قومی بوده و لذا حقوق دیگران را نادیده انگاشته و صرفا در صدد تحکیم موقعیت قبیله خود و در اختیارگرفتن کلیه مناصب و امکانات به نفع قوم خود بوده است.» 33
قوم گرایی طبقات فوقانی در افغانستان چنان شدید بوده است که هر حاکمی که چه با عنوان امیر، چه با عنوان پادشاه و چه با عنوان رئیس جمهور بر این کشور حکومت نموده، امتیازات بسیاری را در اختیار عشیره و قبیله خود در وهله اول و قومیت پشتون در وهله دوم قرار دادهاند تا جایی که در برخی از مقاطع تمام مصادر و فرصتهای کلیدی حکومت صرفا در اختیار یک خاندان بلوکه شده و اشکال یک حکومت تمامیت خواه و انحصارگر به صورت عریان به نمایش گذاشته میشد.
« تداوم و تمرکز تمامیت خواهی قومی توسط رژیمها به تقویت و تربیت روحیه سلطه جویی، زورگویی و پرخاشگری جامعه پشتون در برابر اقلیتها انجامید... از همین روست که ما هیچگاه حکومتهای افغانستان را با معیارها و ظرفیتهای یک حکومت «مشروع ملی» نمیبینیم»34بسیاری از کارشناسان مسایل افغانستان همانند «اری. پ. گودسون»، حکومتهای قومی و استبدادی را سایه وحشت مردم افغانستان دانستهاند:« دولتهای مرکزی نیرومند بیش از یک نسل، نفرینی بر افغانستان بودهاند.»35
دولتها و حاکمان افغانی، جامعه سیاسی را بوجود آوردند که در این جامعه شکافهای قومی نه تنها اصلاح نشده است بلکه فراختر هم شده یا اینکه در بدنهی جامعه درزهای جدیدی بوجود آمده است. هرچند که در غالب اوقات شکافهای موجود بدلیل خاصیت استبدادی حکومتهای قومی شکل فعالی به خود نگرفته و جامعه افغانستان کماکان نمای ظاهریاش را حفظ نموده است. «در چنین جامعهای است که با زور و توان نظامی، غارت و تجاوز؛ سرکوب، بیاعتمادی و اتکا به خویشاوندان، نمود مییابد. کشور به مجموعهای از اقوام و عشایر که با یکدیگر برای کسب قدرت، امنیت و ثروت رقابت میکنند و دولت مرکزی از توان اقوام عشایر برای سلطه بر کل کشور استفاده می کند، اطلاق میگردد.»36
نتیجه
از آنچه گذشت این گونه می توان نتیجه گرفت که قومگرایی از سطح زیرین جامعه تا رویینترین سطح، از گذشتههای دور تا بحال در افغانستان فعال بوده است. این مسئله از حیث اجتماعی و سیاسی مشکلات بسیاری را در راه اتحاد ملی و تعریف هویت ملی برای مردم افغانستان بوجود آورده است. امروز مردم افغانستان پیش از آنکه خود را یک افغانی بدانند، یک پشتون، یک هزاره و یک تاجیک میشناسند. گرایشات شدید و افراطی در طول تاریخ افغانستان تا به امروز ادامه داشته و در تمام سطوح و لایههای اجتماعی که ما از آنها در سه دسته کلی «تودهها»،« نخبگان فکری» و « نخبگان سیاسی» سخن گفتیم، به صورت متناوب وجود داشته و البته متاسفانه هنوز هم وجود دارد.
پی نوشتها
1- واعظی، حمزه، افغانستان و سازههای ناقص هویت ملی، عرفان، تهران، 1381ش،چ اول، ص 58 و ص59
2- همان، ص41
3- میلی، ویلیام، افغانستان، طالبان وسیاستهای جهانیف ترجمه عبدالغفار محقق، مقاله« آیا افغانستان در آستانه تجزیه قومی قرار دارد»، ص 226 ، ص 148
4- واعظی، حمزه، همان، ص 61
5- سجادی، عبدالقیوم، جامعه شناسی سیاسی افغانستانف بوستان کتابف قم، 1381ش، چ اول، ص 148
6 - پهلوان، چنگیز، افغانستان، عصر مجاهدین و برآمدن طالبان،نشر قطره، تهران، 1382ش، ص 80
7- لیور،پیرسان، افغانستان اقوام کوچ نشینی، مقاله نقشه جدید قومی افغانستان، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، ناشر پاپلی یزدی، 1372ش، مشهد، ص 211
8- واعظی، حمزه، همان، ص 146
9- همان، ص 47
10- یزدانی،حسینعلی،دفاع هزارهها از استقلال و تمامیت ارضی افغانستان، نشر صحافی احسانی، 1368ش، چ اول، ص 36
OTSA. OLSEN-11، ISLAM AND POLITICA HN AFGHANISTAT، CURZEN PRESS، BRITISH. P 55 -
12- کورنا، لورل، افغانستان، ترجمه فاطمه شاداب، ققنوس، تهران، 1383ش، ص 60
13- واعظی، حمزه، همان، 146
14- پهلوان، چنگیز، همان، ص76
15- همان، ص 139
16- واعظی، حمزه، همان، ص 76
17- ملازهی، پیرمحمد، قانون اساسی جدید افغانستان،مقاله« سنت و مدرنیته»، فصلنامه نهضت، سال چهارم،ش شانزدهم،زمستان 1382،ص 64
18-آهنگ، محمدکاظم، سیرژورنالیسم در افغانستان، انجمن تاریخ و ادب، کابل، 1349ش، ص 48
19- سجادی، عبدالقیوم، همان، ص 130
20- کشککی، صباح الدین، دهه قانون اساسی، پاکستان ، 1370ش، چ اول، ص 142
21- حق شناس، ش. ن. دسایس و جنایت روسها در افغانستان، کمیته فرهنگی جمعیت اسلامی، تهران، چ اول، 1363ش،ص 326-327
22- سجادی، عبدالقیوم، همان، ص 134
23- فرهنگ، میر محمد صدیق،افغانستان در پنج قرن اخیر، ج 2 ، اسماعیلیان، قم، 1371ش، ص 621
24- حق جو، میر آقا، افغانستان و مداخلات خارجی، انتشارات میوند، پیشاور، 1380ش، چ اول ، ص 60
25- سجادی، عبدالقیوم، همان، ص 140
26- روا، الویه، اسلام و نوگرایی سیاسی،ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، مشهد، 1372ش، چ اول، ص 311
27- لیور، پیرسان، نقشه جدید قومی در افغانستان ، همان، ص 211
28- گر، تد رابرت،اقلیتها، ملی گراها و برخوردهای سیاسی، ترجمه حمیدرضا کریمی، مطالعات راهبردی،ش1،1377ش، ص217
29- حقجو، عبدالصمد،ابزارهای سلطه پشتونها در افغانستان،بینا، بیجا، 1371ش، ص 14
30- ژوس پویک، ژان، روابط گروهها و مسایل نژادی در افغانستان، (مجموعه مقالات دومین سمینار افغانستان)، وزارت خارجه، تهران، 1370،ص 346
31- روآ، الویه، مقاله نقش گروههای سیاسی،مذهبی و نظامی در افغانستان،مجموعه مقالات دومین سمینار افغانستان،وزارت خارجه،تهران، 1370ش، ص 325
32- واعظی، حمزه، همان، ص 55- 53
33- علیآبادی، علی رضا، افغانستان، وزارت خارجه، تهران، 1373ش، چ دوم، ص 54
34- واعظی، حمزه، همان، ص 55-56
35- روزنامه حیات نو، ش 453، آذر 1380ش، ص 7
36- سریع القلم، محمود، مبانی عشیره ای فرهنگ سیاسی در ایران، مجله اطلاعات سیاسی- اقتصادی ، ش 35-، ص 36